-
غلط کردم!
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 18:08
اوایل این ترم بود که یه روز استاد یکی از درسای عمومی به هر کدوم از دانشجوها حدود ۲۰صفحه از یه مقاله رو داد و گفت تایپ کنید و هفته ی دیگه واسم بیارید ببو گیر آورده بود انگار بچه ها هم چون فکر میکردن اینکار نمره ای چیزی داره چیزی نگفتن و قبول کردن! منم اونروز که اومدم خونه نصفشو خودم نصفشم فریده واسم تایپ کرد و ریختم رو...
-
دیدی من شرطو بردم؟؟.....شدی؟؟
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 10:03
این چند روزه همش درگیر امتحانیم الان تقریبا ۱۰ دقیقه ای هست که امتحانم فیزیکم تموم شده منم اومدم کافینت روبروی دانشگاه اینترنت ما همچنان قطع می باشد. اگه ادم خیری پیدا میشه بیاد اینترنتمونو وصل کنه ثواب داره به خدا نمیدونم سریال ستایش رو میبینید یانه؟منو مطهره میبینیم خیلی هم علاقه داریم اگه در جریان باشید یه دو هفته...
-
راننده تاکسی جون...کوفتت بشه!
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 11:23
سلام...شناختید؟؟؟ نمیدونم بعد از چند روزه دارم میام نت...اما فک کنم خیلی وقته اینترنت خونه مون هنوز قطعه! الانم تو کافی نت روبه روی دانشگاه نشستم... اومدم یه پست بزارم و برم --------------------------------------- من هر روز با تاکسی میرم دانشگاه...دیروز صبح ساعت۷ که خواستم برم دانشگاه دور میدون منتظر تاکسی وایستاده...
-
یه خبر مهم
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 09:23
سلام دوستان من اومدم یه خبر بدمو برم الان حدود یه هفته ست که اشتراک اینترنتمون تموم شده از اونجایی که خیلی تنبلیمو سرمونم شولوغه وقت نمیکنیم بریم تمدیدیش کنیم معلوم نیست تا کی نباشیم ولی به زودی میایم الانم من به نمایندگی هردومون ازکافینت دانشگا بین دوتا کلاس ازفیزیک و فیزیک نور اومدم تند تند دارم اپ میکنم مطهره هم...
-
سینما باطعم بستنی سالار
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 21:33
الان یه ماهی میشه که منو مطی طی یک حرکت عظیم فرهنگی تصمیم گرفتیم بریم سینما اولش که قرار بود اخراجی ها 3 رو بریم هرشب که میخواستیم بخوابیم برنامه ریزی میکردیم که فردا سانس دوم بریم که خواب بعدازظهرمونو کرده باشیم. خلاصه هر روز از دانشگاه میومدیم ناهار که میخوردیم مثه چی میخوابیدیم وقتی بیدار میشدیم دیگه هوا تاریک شده...
-
لنگه گوشواره
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 12:58
من نمیدونم چرا جدیدا گوشواره هام از تو گوشم میافته! مثلا چند روز پیش که رفته بودم خونه دوستم بعد از کلّی صحبت و خنده و اینا یه دفه دیدم یه چیزی وسط اتاق افتاده و برق میزنه که فهمیدم گوشوارمه و رفتم یواشکی برش داشتم و خوشبختانه کسی متوجه نشد... بعد اونروز که اومدم خونه واسه فریده تعریف کردم...پررو کلّی بهم خندید و...
-
امتحان فی زیک
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 13:12
هفته قبل دقیقا همچین روزی من امتحان میان ترم فیزیک داشتم ولی چون اولین جلسه بعد عید بود و خیلی خوب اطلاع رسانی نشده بود من هیچی نخونده بودم البته اگه میدونستمم نمیخوندم چون جزوه نداشتم خلاصه استاد اومدو شروع کرد به پخش کردن برگه ها بعدشم چشمش افتاد به منو دوستم که خیلی صمیمی نشسته بودیم به من گفت بلند شو برو میز اول...
-
من پولمو میخواااااام!
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 11:03
والا چندین ماه پیش یه روز که داشتم از دانشگاه میومدم خونه توی راه این فریده خانوم بهم زنگید گفت سرراهت از کتابسرا واسم کتاب زبان بخر خودم یادم رفته بخرم... منم چون خیلی انسان بامرام و فداکاری هستم کتابو واسش خریدم البته کتابه قیمت سرسام آوری داشت اما من برای شادکردن دلش و روحساب رفاقتمون خریدم خلاصه حالا من کتابو بهش...
-
نود
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 15:54
تموم شد به همین سادگی به همین زودی انگار همین دیروز بود داشتیم شیرینی درست میکردیم یادته مطی؟ ۱۵ روز گذشت................... راستش ازبس عید زود گذشت اصلا نفهمیدم چه جوری گذشت امروزم هیچ کدوممون نرفتیم دانشگاه چون خیلی خسته بودیم به هر حال امیدوارم به همتون خوش گذشته باشه و سال جدید رو با یه دنیا انرژی خوب و مثبت شروع...
-
عیدانه
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 17:49
سلام... سال نود مبارک.... این آپ قرار بود قبل از عید بشه اما نشد! به جاش شد اولین آپ سال نود! خیلی خوشحالیم....هم من و هم فریده! آخه عیده ولی خداییش خیلی ذوق زده ایم! امیدواریم همه مثه ما ذوق زده باشن آخه خیلی حسه خوبیه به خدا! عید بهتون خوش بگذره! بازم سال نو تون مبــــــــــــــــــــــــارک پ ن : راستی اون سمت چپی...
-
نوستالژی
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 14:47
دیشب تا نزدیکای صب بیدار بودم خوابم نمیبرد این مطهره خانومم چند شبه زود میخوابه (از وقتی دانشگاه تطیل شد کاراش برعکسه!) خلاصه از بس خوابم نمیبرد رفتم تو فکرو خیال نمیدونم حتما شماهام اینجوری شدین همیشه نزدیکای عید اینجوری میشم یاد عید چند سال پیش میفتم اون موقه ها که ابتدایی بودم همیشه روزای قبل عیدو بیشتر دوس داشتم...
-
مشاعره
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 12:22
چند روز پیش از سر بیکاری بعد از قرنی پاشدیم رفتیم توی این چت رومای دَره پیت تا یکم وقت بگذرونیم... من نمیدونم چه جوریه که تا وارد میشی یهو همه میریزن رو سرت (منظورم شلوغ شدن سر میباشد) خلاصه ما همه رو رد کردیم و همینطور بیکار نشستیم زل زدیم به صفحه (چت کردنم بلد نمیباشیم! ) یهو دیدیم یه شخص به ظاهر محترمی پیام خصوصی...
-
باروووووووووووووووووووووووووون
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 14:01
همه میگن بارون خیلی خوبه رحمته واسه بارون اومدن دعا میکنن منم این حرفا رو قبول دارمو واقعا عاشق بارونم اما به خدا هرچیزی به اندازش خوبه! اینجا سه شبانه روزه که داره بارون میاد فک کنم دیگه برای همه زحمت شده نه رحمت
-
شب پرخاطره!
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 11:56
خیر سرمون پریشب پاشدیم رفتیم عروسی... انقدر دیر رفتیم که فقط موقع شام خوردن رسیدیم... عروسی از ساعت ۷:۳۰ تا ۱۰ بود اونوقت من ساعت ۸:۳۰ تازه تو حموم بودم اه... اصن از خودم لجم میگیره تازه قبلشم بیرون بودم... تو این ترافیک تا برسیم هتل ساعت شده بود ۹:۱۵ رفتیم تو قسمت زنونه دیدیم به به سالن تا جایی که جا داشت پُره عروس...
-
..............
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 16:53
الان من چی بگم؟ یعنی واقعا چی باید بگم؟ نمیدونم چه جوری بگم؟ ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میدونین چیه؟ من از دیروز که جمعه بودو تا ساعت ۱۲ خواب بودم تا الان که ساعت دقیقا ۱۶:۴۴ هست فقط نیم ساعت خوابیدم خب این اصن مهم نیست چون عادت دارم به شب زنده داری الان از دست یکی که باعث شد بیدار...
-
بوی عید میاد!(۱۶/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 18:12
فریده بو بکش...آهاااااا....محکم! نفس عمییییق! بوش میاد نه؟؟ نه بابا بی دب! قشنگ بو کن! آفرین ...حالا اگه گفتی بوی چیه! نه بابا...بوی جوراب چیه؟!؟ اونا رو که تازه شستم! نه نه نه... بوی تخم مرغم نیس خنگول...ما کی تخم مرغ خوردیم که تو حالا بوشو میکشی؟ تو که انقدر خنگ نبودی... دیوانه بوی عید داره میاد....آها راستی......
-
خسته شدم(۱۴/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 18:09
ما همچنان تو خونه ایم و وقت نکردیم بریم بیرون خرید عید این چندروزه همش درگیر سرماخوردگیو عطسه و فس فس بودیم حالا بهتر شدیم ولی فک نکنم بازم بریم بیرون چون من که دیگه پول ندارم خدایاااااااااااااااااااااااااا خسته شدم از دست این دانشگاه مطهره خانوم میخوای همشهری جوان بخری خبر بده که من ضایع نشم تو که میدونی من وضع مالیم...
-
پوکیده شدیم!(۱۲/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 18:07
خدایا چرا این بارون بند نمیاد ما یه روز پاشیم بریم بیرون. بابا ناسلامتی مثلا شبه عیده هاااا. پوکیدیم تو خونه ! هیچی هم نخریدیم... خسته شدیم انقدر سردمون شد! خدایا یه بار به حرفمون گوش کن. پ ن : فریده من دارم میرم حموم ! رفتم پامیشی اتاقو تمیز میکنی. فهمیدی؟؟
-
عنوان ندارد(۱۰/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 18:04
خیالت راحت شد مطهره جان؟ از بس عطسه و سرفه و فس فس کردی که بالاخره منم مریض شدم اینقد حالم بد بود تو همه کلاسا سرم رو میز بود خوابیده بودم غیبتم که نمیتونم بکنم از دست این استادا.فردام مطهره خانوم تطیله من بدبخت باید پاشم برم راستی مطهره میخوای برات جوراب بخرم
-
ترکونده بودن(۹/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 18:00
باورت میشه امروز سر کلاس ریاضی یکی... بوی گند همه جا رو گرفته بود!یعنی خجالت نمیکشن خیر سرشون مثلا دانشجوان! انقدر پنجره رو باز کردن و بستن که همه فهمیدن! کلاسو ترکونده بودن از بوی گند! تابلو بود کاره پسراست! اه اه ! استاد هم خندش گرفته بود هم مثلا عصبانی شده بود ولی ماها مرده بودیم از خنده! فریده اینو توی خونه هم...
-
رو به موت شدیم(۸/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 17:58
فریده جان مگه ندیدی من سرما خوردم دارم می میرم باز رفتی چیپس و لواشک خریدی اومدی ریختی جلو من؟ تو که میدونی من جلوی این چیزا نمیتونم خودمو کنترل کنم. گلوم که درد میکرد الان شده عین .... بابا دیگه نکن ازین کارا بچه جون! من دارم می میرم
-
کم غذا شدیم(۷/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 17:55
امروز تا دو بعداز ظهر خواب بودم. کلی کارای عقب مونده دارم ولی انقدر غذا خوردم که دیگه حال ندارم به کارام برسم.میخوام بخوابم
-
گشنه موندیم (6/اسفند/1389)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 17:49
من از شنبه کلاسام شروع میشه. به نطرت ناهارو چیکار کنیم؟من تا بعدازظهر دانشگام فریده خانومم همینطور. ها؟چیکار کنیم؟!البته یکشنبه ها ساعت ۱۲ میام میتونم یه چیزسرهم کنم حالا چه خاکی تو سرمون بریزیم؟کاش حداقل یکیمون سرظهر خونه بودیم
-
خوابالو بودی!(۵/اسفند/۱۳۸۹)
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 17:44
مگه من به تو نگفته بودم صب پا شو بریم من دفترچه کنکور بگیرم چرا بیدار نشدی؟ چرا انقدر میخوابی؟از کارو زندگی انداختی منو با تو ام خانوم خوابالو میفهمی؟ تاکی من صب ساعت ۶ پاشم ببینم تو جلوم خوابیدی؟ شبم که برقو روشن میذاری نمیذاری من بخوابم دفعه اخرت باشه ها از فردا ساعت ۶صب بیدارت میکنم خودم میگیرم جلوت میخوابم
-
نامرد بودی!
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 17:36
ببینم! با تو ام فریده خانوم...مگه تو پنجشنبه ها تعطیل نیستی؟ مگه چهارشنبه بهم قول ندادی که فردا شب یعنی همین امشب توام با من بیدار میمونی؟ پس چرا الان مثه چی جلوم خوابیدی؟ آخه نامردیم تا این حد؟ واقعا که! درسته ساعت نزدیکه چهارصبحه اما توکه میدونی من همیشه تاصبح بیدارم پس چرا بامن بیدار نموندی؟هان؟ به تو ام میگن دوست؟...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 17:31
به نام خدا با اینکه ما باهم تقریبا توی یک اتاق زندگی می کنیم اما خب بازم حرفایی می مونه که فرصت نداریم مستقیم به هم بگیم. پس اونارو اینجا مینویسیم تا شاید یه روز وقت بشه و بیایم بخونیم