بی شعوری تا این حد؟!

قبلنا همیشه وقتی میخندیدم اشکام از چشام سرازیر میشد...

یا اینکه وقتی با دوستام یا فامیلا دورهم بودیم انقدر چرت و پرت واسه گفتن و خندیدن داشتم که هیچوقت تموم نمیشد.

قبلنا هیچوقت بیخود و بی جهت نگران کسی یا چیزی نبودم...

وقتی جایی بودم فکرم هزار جای دیگه نبود...

یا وقتی تو خونه تنها بودم هیچوقت تو فکر نمیرفتم...

خیلی زودتر از اونی که فکرشو میکردم یه اتفاق کوچیک همه ی اون قبلنا رو عوض کرد و دیگه هیچوقتم درست نمیشه...

بعضی وقتا که ناجور میرم تو فکر اونجام میسوزه ها...

میگم من خر..من نفهم..من بیشعور..یا حالیم نمیشه تو کار بدی انجام نمیدی یا اگرم حالیم شه خودمو میزنم به گاوی...

تورو خدا تو دیگه منو خر فرض نکن...به قرآن اینجوری بیشتر میسوزم....

یعنی احمق تر از من آدمیزاد وجود نداره...

خودم میدونم با کلّه دارم میرم تو چاه اما بازم سرعتو بیشتر میکنم...حالیمم نمیشه اصن...

اگه هزار نفرم بیان بهم بگن داری اشتباه میکنی بازم محل نمیدم...

همچین آدمه بیشعوریم من !


نظرات 2 + ارسال نظر
علی یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:36 ب.ظ http://differentview.blogfa.com

خاله چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:19 ب.ظ

عجب! اینقد بیشعور بودی ما خبر نداشتیم؟ چکار کنیم تا سرت نخورده به سنگ نپکیده عقلت بیاد سر جاش! کجایییییییییییییییی؟ چی؟ ته چاه؟

والا! کاریم نمیشه کرد...من یک آدم احمقیم که نگو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد