پیشونی منو کجا میشونی!

الان تقریبا دو سه ماهی میشه که سرمون خیلی شلوغه هر روز هزارتا کار داریم ولی به هیچ کدوم نمیرسیم

اصن تو بگو تا سر کوچه..وقت نمیکنیم بریم

پریروز بلخره بعد از یه ماه از خونه بیرون نرفتن در حالی که داشتم تبدیل به فسیل میشدم با خالم رفتم بیرون که خیر سرم کفش بخرم...اونشبم انقد خیابون شلوغ بود که نبود من نمیدونم این ملت هی از گرونی ناله میکنن بازم واسه خرید میخوان خودشونو خفه کنن...خلاصه انقد شلوغ بود که همش تو ترافیک بودیمو یه راه بیس دقیقه ای رو یه ساعته رسیدیم.

تو پاساژ که از شلوغی واقعا کمبود اکسیژن حس میشد...اصن نمیشد راه بری انگار راهپیمایی بود ..منم اعصاب و روان داغون منتظر یه جرقه بودم فقط...

خلاصه بعد از سه دور گشتن کل پاساژ در حالی که وارد دور چهارم شده بودیمو دیگه مثلا خبر مرگم از یه کفش خوشم اومده بود همین که میخواستیم بریم توی مغازه یهو احساس کردم هم سوختم هم خیس شدم هم کتفم خیلی درد گرفت ..دوثانیه بعدم 

صدای ریز شدن یه چیزی اومد...

همینجوری مونده بودم که خدایا این دیگه چی بود یه نگاه رو زمین کردم دیدم یه لیوان ازین دسته دارا که فیل فقط توش چایی میخوره درست جلوی پام خورد خاک شیر شده و تمام محتویات داخلش خالی شده رو سر و دست منه بدبخت...

اصن یادم نیس چکار کردم تو اون موقعیت (منو تصور کنین با لباس خیس که از داغی بخار ازش بلند میشد) سرمو بالا کردیم منو خالم شروع کردیم دادوبیداد کردن..پنج شیش تا مردم جلو نرده های طبقه بالا وایساده بودن داشتن چایی کوفت میکردن...برنگش یه عذرخواهی خشک و خالی بکنه که هیچ خودشو میزد به کوچه علی چپ که نه ما نبودیم ما چایی نداریم حالا قنداشو قایم کرده بود تو اون یکی دستش فک کرد ما کوریم...

مردمم که منتظر همچین سوژه هایی...انقد بدم میاد ازین زنهای فضول که هی میگن خانوم چی شد چی شد

کوفتو دردو مرض که چی شد...یعنی دلم میخواست اون لحظه برم بالا یارو رو یه کتک سیر بزنم..هرچند هنوزوم دارم نفرینش میکنم...

اینم خاطره خوش من که بعد از مدتها رفتم بیرون خرید مثلا دلم وا شه...

میدونم اگه علاوه بر اون یه ملیون ادمی که تو پاساژ بودن یه میلیارد ادم دیگه هم بود بازم این استکان خورد میشد تو سر من بدشانس...خودمو میشناسم که میگم


عاقا همونروز قبل از وقوع حادثه همینجور که داشتیم با خالم میگفتیمو میخندیدیمو میرفتیم ییهو یه زنه اومد جلوم گفت ببخشید شما مجردین؟

حالا تو اون شلوغی وسط پیاده رو اصن صدا به صدا نمیرسید گفتم چی چی؟!

گفت ازدواج کردین؟

من

ادامه نداره دیگه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد