و در آن زمان که...

شنیده بودم آدما وقتی پیر میشن،دوباره بچه میشن.اما تا حالا از نزدیک ندیده بودم...

آدما وقتی پیر میشن دوباره بچه میشن..

لجباز میشن

بهونه گیر میشن

غذا نمیخورن

قهر میکنن

احتیاج دارن یکی بهشون برسه...تر و خشکشون کنه...غذا دهنشون بده

وسوالایی میپرسن که نمیتونی جواب بدی...

درست مثل بچه ها.

امروز اقاجانم ازم پرسید مامان بزرگ کجاست؟

من میدونم آدما وقتی پیر میشن دوباره بچه میشن.


بهار را فراموش نکن!

باران می آمد.پنجره را بسته بودم ولی از پشت شیشه ی همان پنجره بسته،تصویر تو را می دیدم.

تو بی تفاوت تر از همیشه روبه روی من ایستاده بودی...پشت پنجره...زیر باران.

نگاهم به ان سوی پنجره بود.دروغ چرا،از نگاه سردت می ترسیدم.

باران می امد.تو پشت پنجره بودی و من ...

من مثل همیشه دلتنگ بودم و با خود تکرار می کردم ای کاش پنجره را نبسته بودم...

و حالا تمام ارزوی روزهای بارانیه من دیدن تصویر تو از پشت شیشه همه پنجره هاست...

ای کاش هرگز پنجره را نبسته بودم...

_______________________________

هوا اینجا کاملا اردیبهشتیهروزای خوبیه برای معجزه کردن و معجزه دیدن