حسین!

چند روز پیش بیکار نشسته بودم تو اتاقم و در و دیوارو نگاه میکردم که یهو واسم یه اس ام اس اومد با این مضمون :

-حسین چی شد به حاجی زنگ زدی؟

 منم واسش فرستادم که اشتباه گرفتید.

باز اس داد که:

چیه جوابت کرده؟ بیداری زنگ بزنم خونه تون؟؟

من: جناب اشتباه گرفتید! یه بار دیگه شماره رو چک کنید.

اون : حسین حوصله شوخی ندارم. اه جواب بده مثه آدم دیگه.خوبه خودت صبح با همین شماره بهم زنگ زدی!

من: (دیگه داشتم فحشش میدادم از بس که نفهم بود) آقا اشتباه گرفتی! چجوری باید بگم که باور کنی من حسین نیستم! عجب گیری افتادیما!

اون: حسین اگه خودتی که خیلی خری...اعصابم خورده حالا تو هم هی اذیت کن..باشه..من بعد از ظهر مغازه نمیام..بعد از کلاس یه راست میرم ترمینال و میرم..خدافظ!

من: ای بابا ! آقا حداقل به خونه ی حسینه زنگ بزن میفهمی که اشتباه گرفتی..

بعد از چند دقیقه اس داد: آقا یا خانوم محترم من روی عذرخواهی ندارم..ببخشید..الان خودش زنگ زد..به هر حال پیش میاد دیگه..یکی مثه من عصبی و داغون یکی هم مثه شما صبور. بازم عذر میخوام.خداحافظ..

من: (حالا ازینجا تیریپ شکیبایی و مهربونی برداشتم بلکم فرجی شد) نه این چه حرفیه! درسته پیش میاد....من اصلا ناراحت نشدم نیازی به عذر خواهی نیست..خدا نگهدارتون باشه ( در حالی که وجودم فریاد میکشید نههههه خدافظی نکن تازه از بیکاری درومدم) هیچی دیگه انگار رسمن تموم شده بود که یهو دیدم یه اس دیگه اومد..(اشک شوق تو چشام جمع شد)

- راستی من شماره ی شمارو از عارف گرفتم...میشناسیش که؟

کپ کردم! حالا عارف کیه؟ پسر داییه 6ماهه ی من!

هیچی فهمیدم که سر کار بودم سعی کردم خودمو نبازم و گفتم:

آره میشناسمش ..دوس پسرمه!

خلاصه یه مقدار زر زر کردیم که تو اس نگفت کیه..آخرش اینقدر من زنگ زدم که برداشت دیدم فریدس! داشت هرهر میخندید...منم واسه اینکه ضایع نشم باهاش میخندیدم 

ولی اون لحظه اینکه جرش بدم کمم بود... 

-------------------------------------------------------------------- 

خدا ازش نگذره!