وقتی که تو بودی...

وقتی مامان بزرگ بود خیالت راحت بود که یه نفر هست که در خونش همیشه به روت بازه


وقتی مامان بزرگ بود پاتوق شب های جمعه ت معلوم بود و

 مجبور نبودی از زور بیکاری خیابونا رو گز کنی


وقتی مامان بزرگ بود بساط چایی عصرونه همیشه به راه بود 


وقتی مامان بزرگ بود خیالت راحت بود که وقتی از مدرسه برمیگردی و مامانت خونه نیستو کلیدم نداری یه نفر هست که در خونش همیشه به روت بازه


مامان بزرگ که بود هنوز یه نفر بود که وقتی با مامانت دعوا کردی طرف تو رو بگیره


وقتی مامان بزرگ بود حواست بود که نمازتو سر وقت بخونی.حواست جمع بود که نماز صبحت قضا نشه.اخه مامان بزرگ همیشه میگفت هرکسی که نماز صبحش قضا میشه باید منتظر یه اتفاق بد تو اون روز باشه


وقتی مامان بزرگ بود یعنی یه نفر مثه مامانت بود که  همیشه نگرانت باشه.یعنی یه مامان دیگه هم داشتی


مامان بزرگ که بود همیشه  شبای قدر یه کسی رو داشتی که وقتی مامانت حال نداره بره مسجد تو با اون بری


وقتی مامان بزرگ بود یکی بود که هر روز صب تلفن بزنه خونتون و تو به جای خوابیدن تا لنگ ظهر ساعت ده از خواب پاشی


وقتی مامان بزرگ بود تلوزیون خونش همیشه با صدای بلند روشن بود


مامان بزرگ که بود هرسال ماه رمضون لا اقل یکی بود که واسه افطار بری خونش و میرزا قاسمی  و اش ترشی بخوری


وقتی مامان بزرگ بود هفته ای یه بارم که شده نون گرم محلی میخوردی


وقتی مامان بزرگ بود یکی بود که وقتی با مامان بابات قهر کردی به جای اینکه بری تو اتاقو درو محکم ببندی بری خونش


وقتی مامان بزرگ بود همیشه تو خونه کشمش سبز بود که با چایی بخوره


وقتی مامان بزرگ بود یه نفر بود که همه سریالای تلوزیونو دنبال کنه و وقتی یه قسمتشو ندیدی اون برات تعریف کنه


وقتی مامان بزرگ بود قاب عکسش روی دیوار نبود...


وقتی مامان بزرگ  بود همه چی با الان فرق داشت


همه چی خیلی خوب بود


ولی حیف که دیگه نیس...


همیشه فک میکردم ادمایی که پدر مادرشونو بعد از رفتن یکیشون تنها میذارن فقط تو فیلمان 

ولی حالا دور و برم پر شده از این ادما...

نظرات 6 + ارسال نظر
مفهومات شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:22 ق.ظ http://88888888.blogsky.com

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

نیما شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:39 ب.ظ http://1nn.ir

سلام ، مرسی سر زدی و مرسی بابت حرفات...
خدا مادربزرگ شمارم بیامرزه ،
قبول دارم ، واقعاً سخته..
به قولی باید ادم سعی کنه رد بده ، که اینم سخته اما باید بشه

تولدانه شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ http://tavalodane.blogsky.com

ممنون برای ثبت نام در وبلاگ تولدانه . نام شما وارد شد . لطفا چک کنید و در صورت وجود اشکال ما را در جریان بگذارید .

مطهره سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ب.ظ http://ferimoti.blogsky.com

دلم تنگ شده براش...

منم

مهران جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ http://4rahevakil.blogsky.com

ممنونم نظر گذاشتید وب شماراهم مطالعه کردم رشته کودکان را بخوانیئد

PaRi سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:49 ق.ظ http://magicgirl.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد