باران می آمد.پنجره را بسته بودم ولی از پشت شیشه ی همان پنجره بسته،تصویر تو را می دیدم.
تو بی تفاوت تر از همیشه روبه روی من ایستاده بودی...پشت پنجره...زیر باران.
نگاهم به ان سوی پنجره بود.دروغ چرا،از نگاه سردت می ترسیدم.
باران می امد.تو پشت پنجره بودی و من ...
من مثل همیشه دلتنگ بودم و با خود تکرار می کردم ای کاش پنجره را نبسته بودم...
و حالا تمام ارزوی روزهای بارانیه من دیدن تصویر تو از پشت شیشه همه پنجره هاست...
ای کاش هرگز پنجره را نبسته بودم...
_______________________________
هوا اینجا کاملا اردیبهشتیهروزای خوبیه برای معجزه کردن و معجزه دیدن
تولدتون مبارک
با بهترین آرزوها