یه خبر مهم

سلام دوستان

من اومدم یه خبر بدمو برم

الان حدود یه هفته ست که اشتراک اینترنتمون تموم شده از اونجایی که خیلی تنبلیمو سرمونم شولوغه وقت نمیکنیم بریم تمدیدیش کنیم

معلوم نیست تا کی نباشیم ولی به زودی میایم

الانم من به نمایندگی هردومون ازکافینت دانشگا بین دوتا کلاس ازفیزیک و فیزیک نور اومدم  تند تند دارم اپ میکنم

مطهره هم خوبه سلام میرسونه

سعی میکنیم بیام نظراتونو بخونیم

بابت سر نزدن به وبلاگاتون پیشاپیش معذرت

فعلا خداحافظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظظ

سینما باطعم بستنی سالار

الان یه ماهی میشه که منو مطی طی یک حرکت عظیم فرهنگی تصمیم گرفتیم بریم سینما

اولش که قرار بود اخراجی ها 3 رو بریم

هرشب که میخواستیم بخوابیم برنامه ریزی میکردیم که فردا سانس دوم بریم که خواب بعدازظهرمونو کرده باشیم.

خلاصه هر روز از دانشگاه میومدیم ناهار که میخوردیم مثه چی میخوابیدیم وقتی بیدار میشدیم دیگه هوا تاریک شده بودو سانس سومم تموم شده بود........

انقد نرفتیم که بالاخره دو هفته پیش فیلمو عوض کردن جدایی نادراز سیمینو اوردن

من چون خیلی دوست داشتم ببینم قرار شد فرداش بریم ....که نرفتیم

حالا ازون روز تا حالا هی من میگم فردا هی مطهره میگه فردا

امروز که من ساعت 3 از دانشگاه اومدم قرار شد دیگه حتما حتما بریم

چون دیگه میخوره به امتحانامونو وقت نداریم

به مطی گفتم گوشیمو بذارم 5 زنگ بزنه بیدارشیم خوب دیگه؟ گفتش اره دیگه دوساعت میخوابیم

فک میکنین چی شد؟؟؟

خوابیدن همانا بیدار نشدن همانا.....

مطی ساعت7پاشد منم 7ونیم!

بعدشم برای اینکه یادمون بره چی شده جاتون خالی ولخرجی کردیم رفتیم دوتا بستنی سالار با طعم تمشک خریدیم با لذت خوردیم..........ای مزه داددددددددددددددد


مطی از اینجا دارم بهت اعلام میکنم که من میخوام برم نمایشگاه کتاب

میای یا برم؟؟؟

8 اردی بهشت تولدم بوداااااااااااااااااااااا..............

لنگه گوشواره

من نمیدونم چرا جدیدا گوشواره هام از تو گوشم میافته!

مثلا چند روز پیش که رفته بودم خونه دوستم بعد از کلّی صحبت و خنده و اینا

یه دفه دیدم یه چیزی وسط اتاق افتاده و برق میزنه که فهمیدم گوشوارمه و رفتم یواشکی

برش داشتم و خوشبختانه کسی متوجه نشد...

بعد اونروز که اومدم خونه واسه فریده تعریف کردم...پررو کلّی بهم خندید و مسخرم کرد

چند دقیقه بیشتر ازین جریان نگذشته بود که دیدم فریده دوباره داره میخنده..گفتم چته؟

دیدم داره وسط اتاقو اشاره میکنه..نگاه کردم دیدم بازم گوشوارم افتاده وسط اتاق

اصلا انگار مشکل دارن با گوشم...

امروزم سر کلاس همون ردیف اول نشسته بودم مثلا خیلی متفکرانه داشتم به درس گوش

میکردم دستم زیر چونم بود بعد کم کم خورد به گوشم بعد یکم گوشمو لمس کردم دیدم

بازم یه گوشوارم نیس خلاصه شروع کردم کم کم گشتن خودم.

دست انداختم تو یقه موهی گشتم فقط دعا میکردم تو لباسم نباشه

که وقتی پاشدم بیافته وسط کلاس وگرنه ...

هیچی دیگه...تو لباسام نبود تازه خیالم راحت شده بود که...

یه دفه چشمم افتاد به وسط کلاس...گوشوارم اون وسط بود

یعنی دلم میخواس دست بندازم دهنمو جر بدم

بعد دیگه اصلا به روی خودمم نیاوردم که گوشواره مال منه

...کلاس که تموم شد بی خیال از کنارش رد شدم رفتم

جهنّم!!! تا اون باشه دیگه آبرو مو نبره...