خداحافظ زمین!!!

این مطهره منو کشت از بس هی گفت اپ کن اپ کن. 

هر روز از دانشگاه میومد میگفت اپ کردی؟منم با کمال پر رویی میگفتم نه! 

آخه از بس کسی نمیاد نظر بده دستو دل آدم به اپ کردن نمیره 

دیروزم منو تهدید کرد گفت اگه فردا اپ نکنی خودم اپ میکنم! 

بگذریم!  

بریم سر اصل مطلب

حتما شمام یه چیزایی در مورد سال۲۰۱۲ یا همون پایان دنیا شنیدین 

این هفته ما درگیر این مسئله بودیمو خلاصه کلی راجع بهش تحقیقات عمیق کردیم!ولی به هیچ 

نتیجه ای نرسیدیم! 

من زیاد به این جور چیزای خرافی اعتقاد ندارم و به نظرم همش چرنده ولی خب از یه طرف دلایل زیادی وجود  

داره که تاحدودی میشه این قضیه رو باور کرد. 

خودمم نفهمیدم چی گفتم.خلاصه بگم من این قضیه رو قبول دارم! 

البته منظورم این نیست که حتما ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ دنیا نابود میشه و....نه.ولی مطمئنم یه اتفاق خیلی خیلی مهم تو این سال میفته (من مرده شما زنده حالا میبینیم کی خرافاتیه! )

خیلی از سایتا نوشتن که طوفان های خورشیدی به پا میشه.بعضیا گفتن عصر یخبندان میشه 

یه سری دیگه میگن خورشید از غرب طلوع میکنه....  

حالا هرچی بشه بدم نیستاااااااااا!اگه همچین چیزی اتفاق بیفته و بعد از ما ادمای جدیدی بیان    

 راجع به ما کلی جستجو و تحقیق میکنن.خلاصه خودتونو ناراحت نکنید خدارو چه دیدی شاید  

  معروف شدیمو عکس استخونای پیدا شدمون تو کتابای تاریخ صد سال بعد چاپ شد! 

(دیگه مرگ حقه گفتن نداره ولی دور از جون شما!)

خلاصه حرفو حدیث زیاده که فکر کردن راجع بهش هیچ نتیجه ای جز سردرد نداره! 

البته چیز زیادی نمونده! شاید واقعا قراره یه اتفاق بزرگ زمینو دگرگون کنه!بهتره منتظر بمونیم..... 


مطهره خانوم اینم اپ 

راضی شدی یا بازم میخوای منو تهدید کنی؟؟ ها؟ 

یه کم به خودت بیا ....ببین زمین داره نابود میشه قراره بمیریم...یه کم دلت به رحم بیاد... 

من چقد بدشانسم که قراره وقته مردن کنار......

کنترل نامحسوس!

هفته ی پیش یک عدد خواستگار سمج برای ما پیدا شد که به هیچ وجه ول کن نبود

با هزار بار زنگ زدن و اینا بلاخره مامان ما اجازه داد که تشریف بیارن منزل...

حالا منم از همه جا بی خبر

بعدش مامانم به من زنگ زد و گفت دو سه روز آخر هفته رو که تعطیلید پاشید بیاید خونه..

منو فریده هم سه شنبه پاشدیم رفتیم(فریده رو هم با خودم بردم نمیتونستم تنهاش بزارم که!)

خلاصه چهارشنبه خواستگار محترم تشریف آوردند که البته یه مجلس کاملا زنونه بود

قبلش به مامانم گفته بودم که وقتی خواستم بیام نه چای میارم نه شیرینی نه هیچ چیز دیگه فقط چند دقیقه میام میشینم و میرم ( آخه کلا من که اصلا قصد ازدواج ندارم)

موقعی هم که مامانم صدام زد منو فریده توی آشپزخونه نشسته بودیم...حالا من میخوام برم نمیدونم چرا از خنده دارم منفجر میشم...جنبه ی خواستگار داشتنم نداریم 

بعدشم رفتم و مامان جونه دوماد یک دل نه صد دل عاشقمون شد

بخدا راس میگم آخه فردا صبحش ساعت نه صبح زنگ زد به مامانم که که کی اجازه میدید ما دوباره بیایم؟؟؟

ما این شکلی شدیم:

ولی از اونجایی که ما اصلا پسرش رو ندیده بودیم مامانم گفت مطهره اول باید پسرتون رو ببینه بعد.......

خانومه هم گفت باشه پس یه قرار بزاریم که ببینن همدیگه رو...

مامانم گفت حالا بزارین من به باباش بگم....

خلاصه فردای اون روز من و مامانم و دوست مامانم بطور کاملا نامحسوس رفتیم دم مغازه بابای دوماد

بعد هی فکر کردیم که چیکار کنیم که پسره رو از مغازه بکشیم بیرون تا ببینیمش..

تا اینکه تصمیم گرفتیم دوست مامانم بره ازشو آدرس بپرسه تا شاید اونجوری بیاد بیرون که همینم شد و چند دقیقه بعد دیدیم که آقا بهنام(دومادو میگم) همراه باباشون اومدن بیرون...منم رفتم زیر صندلی ماشین قایم شدمولی کاملا دیدمش

خلاصه از اینکه نپسندیدمش خیلی خوشحال شدم

بنده خدا قیافش اصلا بد نبود ولی به دل من ننشست...نمیتونم ایراد بگیرم ازش ولی خب خوشم نیومد دیگه....

همون لحظه هم به مامانم گفتم ایندفه مامانش زنگ زد فوری ردشون کن...بگو دخترم خوشش نیومد

البته مامانم اینو نگفت ولی خب با هزار تا دلیل جواب رد دادیم...

البته من اصلا آدم بد پسندی نیستم ولی مامانم میگه هستی

آخه معیار های بنده برای همسر آینده این موارد میباشد:


۱-قد خیلی بلند کمه کمش ۲۰ سانت از خودم بلندتر(این از بقیه مهمتره برام)

۲-تحصیلاتش از من بیشتر نباشه مثه هم باشیم!

۳-غذا پختن بلد باشه.

۴-چاقالو نباشه.

۵-شلوار جین بپوشه.

۶-همیشه ساعت ببنده دستش.

۷-موهاش کوتاه باشه.

۸-بعضی وقتا بد اخلاق باشه.

۹-هر روز برای من بستنی بخره.

۱۰-ذرت مکزیکی دوست داشته باشه.

۱۱-بلد باشه برقصه... البته مردونه

۱۲-خونه ی مامانش اینا از خونه ی مامانم اینا دور باشه.

۱۳-تک فرزند نباشه.

۱۴-مثه من عاشق مسافرت باشه.

۱۵-عینکی نباشه.


+خلاصه اگه همچین آدمی پیدا کردید منو بی خبر نزارید




بازگشت

چه فرقی میکند این طرف باشم یا ان طرف؟

کوچک باشم یا بزرگ؟

زشت باشم یا زیبا؟

ثروتمند باشم یا فقیر؟

باسواد یا بی سواد؟

یا.....

فرقی نمیکند

هرچه باشم من را نمیبینی

هیچ وقت من را ندیدی

من اما همیشه میدیدمت

تفاوت هایت برای من مهم نبود

خودت هم مهم نبودی ...چرا بودی...برای من مهم بودی...

تو شاید فقط تفاوت ها را میدیدی و من سرخوش در جستجوی نقطه مشترکی بودم.

تفاوت هایم برایت مهم بود

من پر از تفاوت بودم

شاید زشت هم بودم

اما هرچه بودم

عاشق بودم

عاشق تو بدون تفاوت هایت

ای کاش فقط کمی من را میدیدی...

من را بدون تفاوت هایم.


سلام!

واسه خودمم عجیبه بعد قرنی دارم مینویسم

سه بار این متنو نوشتم پرید!

الان کمی تا قسمتی قاطیم!

تازه کیبوردم برچسب فارسی نداره(قابل توجه مطهره)

همین دیگه فعلن!


دماغ!

دیشب بعد از عهدی با فریده و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم بریم سینما فیلم (اینجا بدون من) رو ببینیم.. 

واسه سانس ۷تا ۹ پاشدیم رفتیم ولی دیر رسیدیم سینما پر شده بود ما هم ضایع شدیم برگشتیم انقدر توی راه از ضایع شدنمون خندیدیم که نگوو 

بعدش تصمیم گرفتیم بجای سینما بریم دور بزنیم... 

اول رفتیم پمپ بنزین بنزین زدیم بعدشم راه افتادیم.. 

هنوز ده متری از پمپ بنزین رد نشده بودیم که یهو یکی خودشو انداخت جلو ماشین...منم ترسیدم ماشینو بردم اونور ولی یارو آرنجش خورد به آیینه بغل...ماهم ردش که کردیم.. 

یکم جلوتر که رفتیم از تو ایینه دیدمش که وایساده بعد خیالمون راحت شد که چیزیش نشده 

ولی خیلی ترسیده بودیم سه تایی 

باز رفتیم یه سی چهل متر جلوتر وایسادیم..خیلی دلواپس بودیم که مرده چیزیش نشده باشه.. داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو دیدیم یه وانت اومد جلوم وایساد همون مرده که خورده بود بهمون ازش پیاده شد با سر و صورت خونی..اومد جلو گفت: حالا میزنین در میرین؟ 

منم بهش گفتم تو که چیزیت نشده...گفت چیزیم نشده..صورتمو نگاه کن زدی دندونامو خورد کردی... 

حالا فریده و دوستم هی میزنن بهم که گاز بده در بریم..گاز بده فرار کن... 

منم رفتم...  

خیلی ازونجا دور شده بودیم که خوردیم به یه چراغ قرمز...وایساده بودیم که از تو آیینه دیدم از یه پراید پیاده شد داره میاد سمتم... زد به شیشه گفت واسه چی درمیری شماره ماشینو که برداشتم میفهمی...منم دیگه حوصله فرار نداشتم رفتم کنار وایسادم... 

اومد کنارمون حالا هرکاری میکنیم بگذره یکم دلش به حالمون بسوزه بی خیال بشه ول نمیکرد 

آخه اصلا چیزیش نشده بود..فقط صورتش و دماغش یکم خراشیده شده بود... 

مرده راضی نمیشد میگفت من با تو کاری ندارم ولی میخوام از بیمه ماشینت استفاد کنم خرجمو بده....دندونام داغون شده... 

خلاصه زنگ زدیم افسر اومد...بردنش بیمارستان دماغش ترک خورده بود..همین..دندوناشم هیچی نشده بود... 

افسره هم شناختش گفت من یه ماه پیش تورو به جرم اینکه تو جیبت مواد بود گرفته بودمت 

آخرشم فهمیدیم موقعی که خورد به ماشین ما قبلش مواد مصرف کرده بود.. 

کلا ازون ادمایی بود که خودشونو بخاطر پول میندازن جلو ماشین مردم!  

ولی افسره...گفتش که تو تصادف ادم با ماشین در هر شرایطی راننده مقصره... 

ماشینم فعلا رفته پارکینگ کلانتری لالا 

............................................................... 

عجب سینمایی شد!!!

طعتیلاط !

سلام...

خیلی خوشحالم که بعد از یه مدت طولانی بلاخره تشریف فرما شدیم...

راستش خوب منو فریده تو تابستون از همدیگه جدا شدیم..یعنی اون رفت خونه شون شهر خودشون منم خونه مون شهر خودمون...

بخاطر همین نه باهم بودیم که یکی درمیون آپ کنیم و نه تنبلی بهمون فرصت میداد.

الانم تا شروع کلاسا یعنی تقریبا ده پونزده روز دیگه پیش هم نیستیم.

تابستون امسال اصلا به من یکی که خوش نگذشت...مذخرف بود

این چندروز آخرم که همش درگیره انتخاب واحد بودم که اعصاب مصابه حسابی نداشتم

یه کمی دیر رفتم همه ی کلاسای به درد بخور پر شده بود

به زور خودمو چپوندم تو کلاسا

 

فریده جانم خوبه تقریبا هروز باهم درارتباطیم...

زندس...نگران نباشید

خوب من برم دیگه...خوش گذشت.

بهمون سر بزنید