خیر سرمون پریشب پاشدیم رفتیم عروسی...
انقدر دیر رفتیم که فقط موقع شام خوردن رسیدیم...
عروسی از ساعت ۷:۳۰ تا ۱۰ بود اونوقت من ساعت ۸:۳۰ تازه تو حموم بودم
اه... اصن از خودم لجم میگیره تازه قبلشم بیرون بودم...
تو این ترافیک تا برسیم هتل ساعت شده بود ۹:۱۵
رفتیم تو قسمت زنونه دیدیم به به سالن تا جایی که جا داشت پُره عروس دومادم دارن اون وسط
میرقصن مِلّتم خوشحالتر از اونا هتلو گذاشتن رو سرشون هی حرکات موزون انجام میدن!
ماهم به زور دوتا صندلی خالی گیر آوردیم و رفتیم نشستیم...
هنوز یه ربع از نشستنمون نگذشتهبود که اومدن پنج شیش تا دیس غذا گذاشتن رو میزو رفتن که یعنی چی؟؟؟عروسی تمومه ... بخورین و هرّرری!
خلاصه از عروسی چیز زیادی حالیمون نشد چون سرو تهشو بچسبی یه ساعت بیشتر اونجا نبودیم...فقط منو فریده زل زدیم بهم و تو دلمون به خودمون چیز گفتیم!
تازه بعدشم میخواستن برن سالن که ما چون فردا صبحش کلاس داشتیم نرفتیم
اَه ! آدم ازین بدشانس تر آخه؟؟؟ این همه ذوق زده بودیم که بعد ازقرنی داریم میریم عروسی!
که اینم تقریباٌ انگار اصن نرفتیم!
سلام دوست گلم
قالب جدید مبارک
اره واقعا این استادا همچین بگیری بچرونی جونشون در اد
امروز رفتم یونی کلاس تشکیل نمیشد حرص خوردم فقط
اونم زیره بارون موش اب کشیده شدم تا برگشتم
سلام عزیزم
مرسی
این استادا یه جاییشون میخاره که ازین کارا میکنن
چه شوددددددددد؟
همیشه انقدر کاراتونو به موقع انجام میدین؟
نمیرفتین عروسی که سنگین تر بودین
جای تو ام خالی بود تازه
ضایمون کردی رفتی با این اپ
اخی
برا منم یه بار پیش اومده
داشتم از ناراحتی میمردم
واقعا جلومو گرفته بودم بغضم نترکه
اره ماهم خیلی خودمونو کنترل کردیم اشکمون در نیاد
من و سه تا دیوانه دیگه کو دوست صمیمی هستیم رفتیم عروسی داداشه یکی از اون دیوانه ها
عروسی شروع شد و ما دو تایی رفتیم وسط که یهو هوا تاریک شد(چراغ خاموش شد و از این به قول خودشون نور پردازی شروع شد)و ما هم که هیچ چیزی نمیدیدیم کمر و همین که چرخوندیم و چهار بار دست ها اینور اونور شد دیدیم شدیم فیلم هندی
همه دارند ما رو نگاه می کنند و دوتایی داریم فقط
میرقصیم
دیوانه سومی هم داشت از ما فیلم میگرفت
تا اینجا خوب بود ولی آخر فهمیدیم که تو مردونه دوربین گذاشتن و تو زنونه داره روی LCD پخش می کنند
(دیوانه ی احمق)
واقعا که دیوونه ای