من اینو مطمئنم که اگه یه آدم هرچقدرهم روز تولدش بهش خوش بگذره و شادی کنه
بازم آخر همه ی خوشیهاش یه غمی میاد سراغش...
منم که دیگه بدتر از همه از یه هفته قبلش غمه اومده سراغم و هنوز باهامه..
واسم جالب و البته با ورنکردنیه که به همین زودی پا به دهه ی بیست سالگی گذاشتم...
انگار همین دیروز بودکه من پنج سالم بود و روی دیوارا یواشکی نقاشی میکشیدم و بعد به بابام میگفتم که داداشم کشیده...
انگار همین دیروز بود که هفت ساله شده بودم و توی مدرسه ازینکه مامانم کنارم نیست زار میزدم...
انگار همین دیروز بود که نه سالم شده بودو از شوق اینکه به سن تکلیف رسیدم
و مثلا بزرگ شدم به زور خودم با چادر گل گلی میرفتم تو خیابونا...
انگار همین دیروز بود که دوازده سالم بودو خاله شده بودم واسه همین احساس بزرگی
میکردم و پیش دخترخاله هام قیافه میگرفتم...
انگار همین دیروز بود که پونزده سالم بودو تازه وارد دبیرستان شده بودم و حس میکردم
از همه عالم و آدم بزرگترم!
انگار همین دیروز بود که هیجده سالم بودو دیپلم گرفته بودم و احساس میکردم
که مدرک دکترا زیر بغلمه!
و دیروز ها گذشت و من دارم وارد بیست و یه سالگی میشم...
دلم نمیخواد بزرگ شم...
دنیای بچگی خیلی خوشگلتر بود...من اونو میخوام...
ای جااااااااان

تولدت مبارک
اره دقیقا میدونم چی میگی منم روز تولدم خیلی ناراحتم کلن
اره منم همون مطره قلمبه کوشولو رو میخام
مرسی عزیزم

اره میدونم..تو که خیلی
تو اصن یادته منو؟!
تولد تولد تولدت مبارک
قربونت عزیزم
عزلت گزیده ام
سلام.
یه سر به وب ما بزن
سلام
خیلی ممنون که به وبلاگ ما سر دید/
موفق باشید...
آپیم
بببببببببببببببببببله
نه اینکه شما یاد میکنید از دوستان؟؟
از شما یاد میگیریم آخه
ما توی دوران کودکی به مشکلات کاری نداریم...
بزرگ شدن یعنی اینکه باید خودتو درگیر مسائل زندگی کردن و کلنجار رفتن...
سلام، قشنگ بود... تولدت رو باتاخیر...
تبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــریک می گم...
اوهوم..چون اصلن نمیدونیم مشکل ینی چی!
خیلی ممنون
هنوز درد و رنجت مونده..هنوز داغ عزیز و تلخیه روزگار رو تنهایی بیخ گلوت مونده..هنوز زوده واسه جا ازدن از بزرگی حسرت بچگیت دختر....صبر کن...
اره اما مشکلات که سن و سال نمیشناسه... صبر میکنم اما خدا کنه بیشتر از این نشه..